کد مطلب:35458 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:223

شکایت امام از سه خلیفه و اشاره به سرگذشت خود با آنان











«تلك شقشقه هدرت ثم قرت»

شعله ای بود كه برافروخت و فرونشست.


به یزدان، لباس خلافت چنان
بر اندام من گشته بود امتحان


كه پوشنده با قامت نارسا
یقین داشت كان جامه زیبد به ما


كه فلك امامت بود خوش خرام
اگر من بدان فلك باشم امام


همی نیك می چرخد این آسیا
چو بر قامت من كند اتكا


من آن كوهسار بلندم به دهر
كه سیلاب دانش بریزم به نهر


از آن نهرها هر طرف بی شمار
پدیدار گردد بسی مرغزار


نه پرنده مرغی بود در جهان
كه گیرد بر آن قله ام آشیان


كه شهباز فكر بلند بشر
نشاید كشیدن بر آن قله پر


بدین گونه اندیشه از ماجرا
به یك سو كشیدم دل رنجه را


بپیچیده دامن ز بی مایگان
ز ناراستان و فرومایگان


به اندوه و حیرت نمودم نگاه
به وامانده یاران در نیمه راه


در اندیشه رفتم بسی بارها
كه تنهای تنها بجنبم ز جا


به یك دست كاو را نباشد صدا
پر آشوب سازم جهان جابجا


به دل مصلحت صبر پنداشتم
ز احیای حق دست برداشتم


چنان تیره از رنگ شد روی دین
كه تاریك گردید روی زمین


در آن جهل فرسوده گردید پیر
جوان از جفا پیر شد ناگزیر


در این تیرگی صبر باید كنون
كه صبر است بر روشنی رهنمون


در آن جهل وجدان كش پر شرار
نمودم به صد رنج، صبر اختیار


ولی صبر بد تلخ و بس ناگوار
تو گفتی كه در چشم من بود خار

[صفحه 27]

و یا در گلویم درشت استخوان
فرو رفته بسته است حلق و دهان


چرا صبر بودی چنین ناگوار
كه چون گوی میراث من بی قرار


همی بود بازیچه ی این و آن
چگونه كنم صبر در آن میان


به عصر نبی حرمتم داشتند
حریمم، حریم حق انگاشتند


دگر كس نمی داشتم احترام
در آن عصر شد حرمت من تمام


ز اعشی یكی بیت دارم به یاد
بدان شعر اكنون كنم استناد


كه بر پشت اشتر نشسته به درد
ز حیان و از كاخ او یاد كرد


كه حیان به كاخی بود با شكوه
به پشت شتر گشته اعشی ستوه


به عصر نبی همچو حیان بدم
در این عصر اعشای حمدان شدم


ولی باز هم صبر كردم به دهر
كه صبر است بر زهر غم، پادزهر


مكرر در ایام خود می سرود
علی خود بدین امر شایسته بود


شگفتا دو روزی ز عمرش نبود
علی رغم قولی كه خود گفته بود


عروس خلافت در آغوش غیر
به هرزه درافكند هنگام سیر


در آغوش مردی كه بد خیره سر
بسی شد خوی و بسی كینه ور


همه زندگانیش پر اشتباه
خطا بود و عذر خطا از گناه


كسانی كه بودند او را كنار
به صد درد و صد رنج بودی دچار


ز سركش شتر داشتی او نشان
كه بر بینی اش بسته شد ریسمان


همیشه به رنج و به حیرت دچار
چنین اشتری را چو باشی سوار


كه گر ریسمان تنگ گیری به چنگ
شود پاره بینی شتر بی درنگ


رها گر كنی، لاجرم ریسمان
به خیره سری پرت گردی از آن


همه طول ایام، این خیره مرد
تحمل نمودم فروخورده درد


چو این مرد گستاخ را روزگار
سرآمد به شورا درافتاد كار


بدین سان خلافت به شورا گذاشت
نگویم كزین ره چه برجا گذاشت


پی كار شورا به یك سو شدیم
من و پنج تن در ترازو شدیم


همای خلافت همی گرد سر
بگردید تا كیست پیروزگر


كسانی كه در دوره مصطفی (ص)
خیال همانندی مرتضی (ع)


ابر خواب شیرینشان بد حرام
به فرمان من جمله بودی مدام

[صفحه 28]

به هر حال تسلیم شورا شدم
به هر كار پیرو شدم دم به دم


در این انجمن غیر تقوی و دین
مراعات هر چیز می شد یقین


هم از دوستی ها و نیرنگها
ز رسوایی و خویشی و ننگ ها


نشسته به كار خلافت سه روز
كه شد قرعه بر سومین كینه توز


بدانسان كه در كشتزاری شتر
كند از علف پهلوی خویش پر


بیانباشته سینه از كین من
مخالف به رفتار و آیین من


عموزاده هایش در ایام او
در این فرصت از رتبه و نام او


برآورده دست خطا ز آستین
غنیمت شمردند روزی چنین


بدینسان به جایی رساندند كار
كه تاریك و آشفته شد روزگار


چنان گشت فرجام آن ماجرا
كه آن پیر پر كینه خونین قبا


به خاك اندر آمد تن پر گناه
به مویی سپید و به رویی سیاه


مرا نیز تاب خلافت نبود
قوایم به شدت بفرسوده بود


به گردم چو پروانه بر گرد شمع
شدندی چنان بال كفتار جمع


ز انبوه مردم تنم در فشار
كه شد هر دو پهلوی من بی قرار


بترسیدم از آنكه در زیر پا
به نوباوگان رسول خدا


رسد صدمه و لطمه از آن فشار
ز احمد مرا آن دو بد یادگار


نمودم لباس شبانی به بر
بر این گله كز گرگ دیده خطر


بر این گله هستم كنون پاس و یار
شبان و پرستار هم غمگسار


گذشته دو روزی بر این انجمن
كه جمعی ز بیعت گذاران من


ز پیمان خود روی برتافتند
همه بیعتم خوار بگذاشتند


به پشت شتر، زوجه مصطفی
نشاندند آرایش فتنه را


به بصره چو جنگ جمل ساختند
در این فتنه بسیار سر باختند


دگر باره جمعی تبهكار دون
كه عثمان شد از كید آنان زبون


پی كین عثمان به پا خاستند
همی جنگ صفین بیاراستند


به جایی رساندند آن ناكسان
كه ناچار در ساحل «نهروان»


بسی اهل قرآن ز یاران من
صمیمی ترین دوستداران من


ز دین رفته بیرون پی كارزار
به دست برادر شدی خوار و زار

[صفحه 29]

نفهمیده بودند اینان مگر
به قرآن كه فرموده خود دادگر


ستمكاره ی دون دنیاپرست
به روز جزا از عقوبت نرست


چرا خوانده بودند این ماجرا
ببندد هوی و هوس دیده را


به یزدان گر اندوه امت نبود
كه هر دم به جان رنج من می فزود


عنان چنین مركبی خیره سر
به پشتش درانداختم زودتر


خلافت هم اینك نهادم ز دست
سپردم به مردان دنیاپرست


كه دانند دهر آیدم در نظر
ز مردار ناچیزتر پست تر

[صفحه 30]


صفحه 27، 28، 29، 30.